سکانس اول! درباره بهنام...
... وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ
اللهم إنی أسألک یا رب یا رحیم
بـــــحق ســــلام قولا من رب رحــــــــیم

پس هرگاه به خانههایی [که ذکر شد] وارد شدید، بر خودتان سلام کنید
که درودی است از سوی خدا [درودی] پربرکت و پاکیزه،
+ سوره مبارکه نور / آیه 61
فکر می کنم هرچه مقدمه و مؤخره بود در کلام فوق خلاصه شد و کار مرا راحت کرد.
خانه ی ما محصول یک اسباب کشی ست، از پنج دیواری به بلاگفا و از پرشین بلاگ به دامنه دات آی آر. این در مورد اصل و نسب خانه ی ما. و من هم بهنام، مطهر، آرمان و رضا؛ زاده بیست و هفت م آبان ماه در جوار آستانه اشرفیه گیلان و صادره به همین تاریخ در حوزه 2 ناحیه قدس شهرستان شهریار تهران. زنده ی گیلان و مازندران و چند سالی باز هم تهران. پر از شور و شوق زندگی از همان اول که نه ولی جدیدا اینطور شده ام و در پی آن سرشار از عشق به کار و تلاش. خانواده ای نه چندان چشم گیر اما مهربان البته آن هم زیاد به چشم نمی آید. رفیقانی گاه نیمه راه و رفیقان خوبی همچون دوقلو ها و مرتضی و مهدی ها و کانونی ها! عظیمت به کانون نخبگان به سال 1387 و عضویت در کانون دانش پژوهان نخبه شهرستان نوشهر. پایان تحصیلات متوسطه در دبیرستان نمونه دولتی شاهد نوشهر (البته بدون مدرک دیپلم؛ چون امتحانات پایان نیم سال دوم را ندادم!) ، دیپلم طراحی صفحات وب و پس از آن پس از آن نیز دانشجوی نرم افزار دانشگاه فنی قم. فکر می کنم نوشتن از سال 1384 در وبلاگستان فارسی و ابتدا در پرشین بلاگ دات کام. کمی بعد هم شروع قلم فرسایی ها و نوشتن چند بیت شعر و چند داستان کوتاه و چند روایت. اشتغال در چندین و چند شرکت فناوری ارتباطات و اطلاعات و حتی گاهی دست فروشی، و این اواخر هم مرکز پژوهش های اسلامی سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران! که حالا دیگر آن جا هم نیستم. (به علت حقوق بسیار پایین). شیفته معماری ایرانی و رشته معماری اسلامی و مطالعات معماری. دو سال نقاشی با سیاه قلم و ذغال و در فراغتش هم آبرنگ و رنگ روغن و فکر می کنم یک مقام سوم استانی در تهران. (البته اینها برای سال چهارم دبستان تا اول دوم راهنمایی بود بعد از آن کلا ذوقم کور شد). کمی اهل عکس بازی و عکاسی البته بدون تجهیزات حرفه ای، یک سال هم حضور به صورت تک خوان در جمع گروه سرود آموزشگاه راهنمایی نمونه دولتی امام علی تهران و یک مقام اول استانی. یک سال و نیم هم تمرین شنا و قایق رانی به صورت نیمه حرفه ای و شاید هم حرفه ای از نوع کایاک یک نفره(همان قایق رانی آب های آرام) و کانوپولو و در نهایت کنار گذاشته شدن آن یار عزیز به علت دردهای دریچه میترال قلب، مشکل بودن تمرین ها و در نهایت سفر به قم المقدسه و شهر کریمه اهل بیت و درس و کار و یک سری مسائلی که گفتنش اینجا جایز نیست؛ شاید برای همیشه و ماندگاری در این شهر مقدس و حالا فقط یک دانشجوی ساده، کمی هم گرافیست و شاعر، اندکی هم نویسنده، همین ها می شود تمام نام هایی که می شود روی بهنام جعفری گذاشت.
و خانه ی ما یا همان پنج دیواری قدیم تر ها ؛
مکانی ست برای شروع دوباره نوشتن و ارتباط بیشتر با دوستانم.
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
من سرم بر شانه ات ؟یا تو سرت بر شانه ام؟
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است؟
حامد عسگری
پی نگاشت:
طبق قراری که با کاتب گذاشته شده؛ به شروط زیر هر دو روز یک بار؛ خانه ی ما به روز می شود:
1- اینترنت در دسترس باشد.
2- اینترنتی که در دسترس است ذغالی نباشد.
3- زمان کافی برای نوشتن و سر زدن به دوستان در اختیار باشد.
4- ذوق و چشم های جناب کاتب کور نشده و قلمش نشکسته باشد.
5- سعی کاتب بر این است که هر چه اینجا می خوانید حقیقت باشد و بس. نه هیچ چیز دیگر. پس اگر داستان های شاهنامه را هم اینجا دیدید؛ به چشم های مبارکتان و افکار مقدس تان شک نکنید و بدانید همه ی اینها حقیقت است چون من جز حقیقت هیچ چیزی را نمی خواهم بنویسم.
اول!!!
امیدوارم خانه جدید همراه با خیر و خوشی باشد.
التماس دعا؛حاجت روا