من زنده ام...
"الف...
.......................
دلم می خواست شبی را در کنار «تو»، در دل مسجد گوهرشاد باشم. اما نشد... . دل م مشتاق «تو» ست. دلشوره «تو» را دارم. خیال «تو» را دوست دارم. «تو» که بوده ای و نبوده ای. قصه مان شده قایم باشک بازی کودکانه. گاهی هستی گاهی نه. می آیی و ناگهان پیدایم می کنی؛ سُک سُک می کنی و دوباره غیب می شوی. می دانی چند وقت ست که یک دل سیر ندیده امت؟ به تنگ آمده ام... از این همه نبودنت؛ از این بغض گلوگیر... دوست داشتم؛ خانه ای داشتیم کاه گلی؛ تابستان می شد و شب ها روی پشت بام کاه گلی اش سرمان را می گذاشتیم روی یک بالشت کنار هم زل می زدیم به آسمان پر از ستاره... می دانی چیست؟ وقتی تنها دلخوشی ام، تنها معشوقم، تنها محبوب زندگی ام، تنها شوقم و تنها وجودم را از من بگیرند دیگر هیچ چیزی نیست که برایش حتی یک لحظه زنده باشم. فراموش نکن که من جز دوست داشتن «تو» راهی نداشته ام. از همان ابتدا تنها دوستت داشته ام، آنهم پاک و صادقانه... .
.
.
چشمان تو یادم داد فریاد کشیدن را
تا قله به سر رفتن از کـــوه پریدن را
اصرار نکن بانو این پیچ و خم وحشی
در مسخره پیچانده رویای رسیدن را
تا شوق سخن رویید رگبار سکوت آمد
تا در تن خود گیــرد گلــــواژه گزیدن را
با اینکه دهانها را ایمان و قسم بسته
از گوش کــــه میگیرد آیات شنیدن را
تا بوده همین بوده از کاسهی هم خوردیم
در ما ابدی کـــردند آییــــن چریدن را
.
پی نوشت:
1. حرف بسیار برای گفتن هست. اما کو گوش شنوا!
2. درد دل بسیار است اما کو دلی برای نوشتن؟
3. دوری از «او» کاسه صبرم را لبریز کرده اما کو وصال؟
4. ارنست همینگوی خوب می گفت: (هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرفهای خود را به او بزند؛ آزادانه و بدون رودربایسی و خجالت. به راستی انسان از تنهایی دق می کند.)
5. در روی زمین سعادتی بالاتر از یک عشق پاک و بادوام متصور نیست. (مارک توین)
.
.
.
و هوای دل من ابری نیست
بلکه بارانی ست
پیش تو مشت دلم باز شده ست
موفق باشی/